ماجرای «صبح کابل موجود»، «ظهر کابل موجود» و «شب کابل موجود»/ گریه اسرا از شعر: سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی…
ماجرای «صبح کابل موجود»، «ظهر کابل موجود» و «شب کابل موجود»/ گریه اسرا از شعر: سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی…
خدارحم علیمیرزایی از آزادگان سرافراز شهرستان سرخس خاطراتی از دوران اسارت خود را در مراسم رونمایی از قالب جدید نسیم سرخس مطرح کرد؛ از صبح تا شب کابل خوردن اسرا تا اصلاح سر و صورت همراه با گریه.

به گزارش خبرنگار نسیم سرخس، خدارحم علیمیرزایی ظهر امروز در مراسم رونمایی از قالب جدید نسیم سرخس با اشاره به خاطرات خود در دوران اسارت گفت: من ۲۶ ماه و ۷ روز در اسارت ارتش بعث عراق بوده ام.

 

این آزاده سرافراز دفاع مقدس ادامه داد: در تاریخ ۴ تیرماه ۱۳۶۷ و قبل از عملیات مرصاد در جزیره مجنون و با تک دشمن به اسارت در آمدم.

 

علیمیرزایی به انتقال اسرا به شهر بصره اشاره و بیان کرد: ۵ روز در بصره بودیم و پس از آن که می خواستند اسرا را به بغداد انتقال بدهند، اسرا را داخل شهر بصره بردند و مردم بصره به طرف ما آب دهان، کفش و سنگ پرتاپ می کردند.

 

وی افزود: پس از آن شبانه ما را با چشمان بسته از بصره به بغداد منتقل کردند.

 

این آزاده سرافراز دفاع مقدس گفت: زمان ورود به بغداد نیز بعد از بازجویی در استخبارات رژیم بعث یک صف از ارتش بعث با کابل ها به پشت اسرا می زدند و یک کانال مرگ ایجاد کرده بودند.

 

علیمیرزایی با بیان اینکه حدود ۱۵ نفر از اسرا خراسانی بودیم، افزود: در این کانال مرگ لباس های همدیگر را نگه داشته بودیم تا از یکدیگر جدا نشویم.

 

وی به نبود آب و غذا اشاره کرد و ادامه داد: در بصره به ما آب ندادند و بچه ها سه روز آب نخوردند و حتی غذا نیز نبود که در همین مسیر بصره به بغداد بسیاری از اسرا به شهادت رسیدند.

 

علیمیرزایی گفت: بعد از بغداد اسرا را به اردوگاه ۱۲ تکریت انتقال دادند و تا پایان اسارت در همین اردوگاه بودیم.

 

این آزاده هشت سال دفاع مقدس عنوان کرد: اسرا را پنج تا پنج تا (خمسه خمسه) به خط می کردند و با بهانه های مختلف با کابل می زدند و این کار هر روز تکرار می شد.

 

وی گفت: به قول عراقی ها «صبح کابل موجود»، «ظهر کابل موجود» و «شب کابل موجود» بود.

 

علیمیرزایی به یکی از خاطرات خود در دوران اسارت اشاره و بیان کرد: یک روزی همه را به خط کردند و گفتند همگی خمسه خمسه به خط شوید چون می خواهیم سرهایتان را اصلاح کنیم.

 

این آزاده سرافراز دفاع مقدس با بیان اینکه آرایشگر بچه تهران بود، ادامه داد: زمانی که می خواستند سر یکی از اسرا که او هم بچه تهران بود را اصلاح کند، این اسیر تهرانی این شعر را برای او خواند: «سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی*که ما هم در دیار خود سری داشتیم و سامانی».

 

علیمیرزایی در پایان بیان کرد: این شعر را که این اسیر خواند آرایشگر که خود از بچه های اسیر بود ماشین اصلاح از دستش رها شد و همه بچه ها شروع کردند به گریه و عراقی ها شروع کردند به داد زدن که چرا گریه می کنید؟ در نهایت آرایشگر دوباره شروع کرد به کوتاه کردن موهای پر از خاک و رمل بچه های اسیر.

 

به گزارش نسیم سرخس، روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ ایران اسلامی شاهد بازگشت آزادگان سرافرازی بود که پس از تحمل سال های اسارت خود در اردوگاه های عراق پای به میهن اسلامی گذاشتند و به آغوش خانواده های خود بازگشتند.

انتهای پیام/ع