به گزارش نسیم سرخس، هوا که کمی گرمتر شد و طاقت بچهها نمیکشید تا به پیادهروی ادامه بدهیم، اول برای بانوهای کاروان، موکب خنکی پیدا کردیم و بعد مردانمان به موکب کوچکی پناه بردند؛ بعد از کمی استراحت، نماز را به جماعت خواندیم.
اینجا انگار بر خودشان فرض میدانند که هرکس هنگام نماز در موکب و خانهشان باشد، باید اطعامش کنند! بعد از غذا دیدم «ابومحمد» کماکان در مطبخ موکب مشغول است؛ مشغول طبخ غذای شب؛ یِکه و تنها!
اندکی توفیق شد به «خدمهالحسین» در مطبخی که بسیار ساده بود و کاملاً مردانه و البته مجالی شد برای صحبت با «ابومحمد کرار»؛ صحبتی که بارها و بارها بهخاطر تلفنهای پشتسرهمش قطع میشد و دوباره از سر نو.
ابومحمد که عاشقانه داشت قیمه میپخت برای «زوار ابوسجاد»، استاد دانشگاه کوفه بود و به حکم واجب کفایی، مدتها در کنار بزرگانی چون «حاج قاسم» و «ابومهدی» برای سربلندی عراق در جمع «حشدالشعبی» جنگیده بود.
میگفت تعداد کمی از موکبها در باقی ایام سال فقط شبهای جمعه به زوار خدمت میکنند و الباقی چشمانتظار زوار تا سال بعد!
دل پُری داشت از وضعیت اجتماعی و البته سیاسی عراق؛ جوانان عراقی را به سه بخش تقسیم کرد که دستهای از آنها همانهای هستند که هم اهل خدمت به اباعبداللهاند و هم اهل کار و تلاش و درس؛ درست مثل خودش.
دستهای هم فقط مشغول به تحصیل و دسته سوم معطلین و حشاشین!
با اینکه خانه و ماشین و کار داشت، اما هنوز ازدواج نکرده بود؛ بهخاطر عوضشدن نگاه بعضی از دختران عراقی بهواسطه اینترنت و تلویزیون و نگاه به غرب!
سیاسیون عراق را خوب میشناخت و تحلیلشان میکرد. غیر از یک نفر، از مابقی خیلی رضایت نداشت؛ از قرارداد ۲۵ ساله عراق و چین، رضایتمندانه سخن میگفت؛ نگاهش به نگاه ایران خیلی نزدیک بود.
بعد از چند ساعت «خدمهالحسین» الان دراز کشیده و مثل خیلی از زوار سرش در گوشی است و البته کماکان به تلفنهایش پاسخ میدهد.
هزاران نفر همچون «ابومحمد کرار»، گمنام و خالصانه در حال برگزاری بزرگترین اجتماع مذهبی تاریخاند؛ اجتماعی که مقدمات ظهور را فراهم خواهد کرد. انشاءالله
انتهای خبر/
- نویسنده : عباس بابائی