ابتدا فکر کردم که قطره های عرق سرازیر می شود، ولی متوجه شدم این طور نیست. لباسم را درآوردم و ناگهان تا چشمم به سینه ام افتد، وحشت زده نام «یا علی» را بر زبان آوردم، چرا که سینه ام از شدت جراحات و کثیفی عفونت کرده بود.
به گزارش نسیم سرخس، ساعت چهار صبح بود که ما را به شهر سلیمانیه ی عراق بردند و در یک پادگان نظامی همه ی ما را به خط کردند.

سربازان عراقی دور ما حلقه زده و گلنگدن اسلحه ها را کشیده بودند. همه ی ما فریاد می زدیم که شلیک کنید ولی آنها قهقهه می زدند. بعد از آمار و بازجویی، ما را داخل یک سالن بردند و مقداری نان خشک بالای سر ما به داخل سالن ریختند و من ناگهان دچار خارش شدیدی از ناحیه ی سینه شدم و شدت خارش هر لحظه بیشتر می شد.

ابتدا فکر کردم که قطره های عرق سرازیر می شود، ولی متوجه شدم این طور نیست. لباسم را درآوردم و ناگهان تا چشمم به سینه ام افتد، وحشت زده نام «یا علی» را بر زبان آوردم، چرا که سینه ام از شدت جراحات و کثیفی عفونت کرده بود. ولی هر چه به مأموران عراقی اصرار کردم، آنها اهمیتی ندادند تا اینکه پنج روز بعد مرا به بیمارستان بردند و با وسیله ای مانند متّه بدون اینکه بیهوشم کنند، سینه ام را سوراخ کردند و سوند را درون سینه ام کار گذاشتند و به همان صورت از بیمارستان مرخصم کردند و به شکنجه گاه معرفی نمودند.

منبع:سایت جامع آزادگان

راوی: آزاده معزّالدین اصغری